داستان ثعلبه
ثعلبه آدمی متدین و نمازخوان بود و هر روز صبح قبل از وقت نماز در مسجد بود و هنگاه ظهر و اول شب نیز در صف جماعت به طور مرتب و منظم حاضر می شد. یک کسب و کار معمولی داشت و معاشش تأمین می شد و از این جهت کم و کسری نداشت تا اینکه هوس پولدارشدن در دلش پیدا شد و مدتها فکرش را مشغول ساخت.
روزی خدمت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) عرض کرد: یا رسول الله، شما دعا کنید که خدا به رزق و روزی من وسعت بدهد و پولدار بشوم من هم مانند سایر پولدارها انفاقات مالی داشته باشم، خیرات و باقیات صالحات انجام بدهم و به ثوابهای اخروی نائل گردم.
رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: تو ثروتمند شدن به صلاحت نیست.
(قَلیلٌ تُؤَدّی شُکرَهُ خَیرٌ مِن کَثیرٍ لاتُطِیقُهُ)(1)؛ کم داشته باشی و شاکر باشی بهتر از این است که زیاد داشته باشی و نتوانی از عهدهی شکرش برآیی.
ثعلبه گفت: یا رسول الله، من به شما قول می دهم و با خدا پیمان می بندم که طبق دستور خدا و شما عمل کنم و قدم از مسیر صلاح و تقوا بیرون نگذارم.
خدا هم این پیمان را در قرآن نقل کرده که: «وَ مِنهُم مَن عاهَدَ اللهَ لَئِن آتانا مِن فَضلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ و لَنَکُونَنَّ مِنَ الصّالحین» (2)؛ از آنها کسی هست که با خدا پیمان بسته بود اگر خدا از فضل خود به ما روزی دهد به طور حتم صدقه خواهیم داد و به طور قطع از صالحان خواهیم بود.
«فَلَمّا آتاهُم مِن فَضلِهِ بَخِلُوا بِه و تَوَلَّوا و هُم مُعرِضونَ»(3)؛ اما وقتی خدا از فضل خود به آنها روزی داد، بخل ورزیدند و با ]بی اعتنایی و [ اعراض از کنار عهد و پیمان خود گذشتند.
خلاصه رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) به ثعلبه فرمود: پولدارشدنِ تو به صلاح نیست، تو به همین مقدار از کسب و کار خویش ادامه بده و قانع و شاکر باش که صلاح تو در همین است. اما او دستبردار نبود و مکرراً تقاضای دعا از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) میکرد. عاقبت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) دعا کرد: خدایا به ثعلبه وسعت روزی عنایت فرما. تدریجاً کسب و کار او رونق یافت و توانست گوسفندی بخرد و بر تعداد گوسفندان افزوده شد تا جائیکه در مدینه جا برای نگهداشتن آنها نداشت. ناچار از شهر بیرون رفت و در میان بیابان مکانی فراهم کرد و آنجا مشغول حَشَمدار شد و قهراً بر اثر مشاغل فراوان که پیش می آمد، کمتر می توانست به شهر بیاید و در مسجد و نماز جماعت شرکت کند و از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حالی بپرسد. طوری شد که در ظرف هفته فقط یک روز می آمد در نماز جمعه حاضر می شد و عاقبت از شرکت در نمازجمعه هم بازماند و روزهای جمعه می آمد کنار جاده می ایستاد و از مردمی که از شهر و نماز جمعه برمیگشتند، از اوضاع و احوال شهر جویا می شد.
در یکی از روزها رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) از مردم پرسید: این ثعلبه کجاست که دیگر در مسجد دیده نمی شود؟ گفتند: آقا او دیگر ثروتمند و حشمدار شده است و مجالی برای آمدن به مسجد ندارد.
رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) با کمال تأسف فرمود: «یا ویح ثعلبه، یا ویح ثعلبه» وای بر ثعلبه، وای بر ثعلبه که چگونه خود را محروم از سعادت ابدی گردانید.
پس از گذشت مدتی که تعداد گاو و گوسفند و شترش به حدّ نصاب زکات رسیده بود، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مأمورانی برای اخذ زکات به سوی او فرستاد، او از دادن زکات استنکاف کرد و گفت: این جزیهای است که از کفار میگیرند، من که مسلمانم وظیفهی دادن زکات ندارم. مأموران با دست خالی برگشتند و به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) گزارش دادند. رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) باز دوبار فرمود: وای بر ثعلبه، وای بر ثعلبه که چگونه حبّ مال دنیا در جانش نشسته آنگونه که فرمان خدا را زیر پا نهاده است.
این داستان نشان می دهد که یک مسلمان عاقل باید در عین داشتن کسب و کار و فعالیت، به آنچه که از طریق کسب حلال عائدش می شود قانع و شاکر باشد و اگر احیاناً در صحنهی امتحانی خدا قرار گرفت و مبتلا به تنگی در امر روزی گشت، رضا به قضای الهی بدهد و مطمئن باشد که نیل به سعادت جاودانهاش از همین راه تأمین خواهد شد ان شاءالله.
پاورقی:
1. بحارالانوار، ج22، ص40.
2. سوره توبه، آیه75.
3. همان، آیه76.
منبع:
صفیر هدایت، سلسله مباحث تفسیری سید محمدضیاءآبادی، شماره21.