حسين شهيدي از كربلاي خوزستان:
مراسم تشييع شهيد حسين فرجي فرزند محمدعلي:
گرچه مادر شهيد با تعليم و تربيت و آموزشهاي اسلامي بزرگ شده و در محيط اسلامي رشد كرده بود، مع الوصف خبر شهادت تنها پسرش سنگين ودردناك مي نمود، بهر كيفيتي بود مادر و خواهر و تنها عمه حسين از جريان اطلاع يافتند و قرار شد بعد از ظهر روز 21/04/61 به استقبال پيكر پاره پاره و رنجوري كه ديگر سراسر جان شده، پيكر در خون تپيده اي كه متجاوز از ده روز در كربلاي داغ خوزستان بر هامون مانده است، پيكر فرسوده اي كه رگبار داغ مزدوران آمريكايي سوراخ سوراخش كرده اند. دنيايي بود و هجوم مردم مسلمان براي استقبال از «شهيد» انقلاب اسلامي حيرت انگيز به نظر مي رسيد. همه گريه مي كردند و با وسايلي كه خود تهيه كرده بودند به همدان آمدند و با شكوه تمام تا مدخل شهر بهار پيكر مقدس را حمل نمودند و از آن پس «جنازه» را بر دوش نهادند و هجوم براي تشييع شورانگيز بود. دسته هاي متعدد سينه زني و زنجيرزني به راه افتاد، مگر چه شده است؟ مگر كدام روحاني عاليقدر و مبارزي از دنيا رفته است؟ اين كيست؟ چرا اين همه شكوه؟ چرا اين همه تجليل؟ به راستي مگر يك جوان چه مقامي پيدا كرده كه مرگش اينهمه موج و حركت آفريده؟
آري آخر او «شهيد» است و شهيد در مكتب ما و اعتقاد ما «عزيزترين» است و مرگش حيات است و حيات آفرين و كلمه اش نيز مقدس ترين رازي كه دنياي غرب آن را نمي فهمد. عظمتش را و معنويتش را هرگز نمي تواند ادراك نمايد و از همين ناحيه است كه خبرنگاران غربي از دانشجويان مسلمان كه در جلو كاخ سفيد به علامت اعتراض به جنايات آمريكا و اذنابش اعتصاب غذا كرده و شعار جديد «جهاد تا شهادت» را بر سينه مي زنند لاينقطع سؤال مي كنند «جهاد» يعني چه؟ «شهادت» چه معني دارد!؟
«جنازه» بر سر انگشتان حزب اللهيان همچنان پيش مي رفت و ضرب سربازان مسلمان كه پيشاپيش تابوت شهيد، آهنگ غم انگيزي را مي نواخت جلوه و جلال ملكوتي به مراسم داده بود. جمعيت آرام آرام حركت مي كرد و قلب «مادر شهيد» آهسته آهسته قرار و اطمينان مي يافت.