شقى باد آن بنده
شقى باد آن بنده
رسول خدا - صلى الله عليه و آله - روزى بر پايه اول منبر بالا رفت و سه مرتبه فرمود: آمين . وقتى بر منبر بالا رفت ، فرمود: چون به درجه اول بالا رفتم ، جبرييل گفت : شقى باد بنده اى كه (ماه ) رمضان را دريابد، و (ماه ) رمضان به آخر رسد، و آمرزيده نشود!
من گفتم : آمين .
سپس گفت : شقى باد بنده اى كه پدر و مادر يا يكى از ايشان را درك نمايد، و باعث داخل شدن آن كس در بهشت نگردد!
من گفتم : آمين .
بعد گفت : شقى باد بنده اى كه تو در نزد او مذكور شوى ، و بر تو صلوات نفرستد!
من گفتم : آمين
علی دانم چرا ...
علی دانم چرا فزت ورب الکبه گفتی
علی دانم چرا در سفره عقدت،
که یک سجاده بودی در دل محراب،
برای وصل معشوقت،
بسان عاشقان، لبیک را گفتی،
***
چرا که بعد پیغمبر،
وبعد همسرت زهرا
کسی محرم نمی دیدی
که راز خویش را گویی
ولیکن نیمه شب
ره در بیابان می نمودی
سر میان چاه می کردی
و راز دل به چاه آب می گفتی
***
علی راحت شدی از مارقی
از ناکثین
از قاسطین
علی راحت شدی از آن دنی مردم،
***
همانها که به صفین در دلت خونها نمودند
در صف میدان
همانها که به محض دیدن قرآن
به روی نیزه دشمن
سلاح خود به زیر آورده و اعلام بنمودند
آتش بس !
وتو فرمانده لشکر
وتوآوای پیغمبر
به آنها بانگ در دادی :
که ای مردم،
منم قرآن .
واین قرآن که می بینی برسر نیزه
فریب است وریا کاری
ولی افسوس
صد افسوس
هزار افسوس!!!
که آن کج فهم ها،
آن بی شعوران
برسرت فریادها کردند.
که ما وجنگ با قرآن ؟؟؟!!!
***
علی راحت شدی از آن دنی مردم
همانها که به نام یاری اسلام
به منبرها همی رفته
به تو دشنام میدادند.
ومی گفتند این مردم :
علی در خط رهبر نیست،
علی یار پیمبر نیست
عجب ، هیهات !
***
علی راحت شدی از خون دل خوردن
علی راحت شدی از شقشقیه گفتن و
در چشم خارو
استخوان درحلق ودر بین هزاران مسلم و
در خانه تک ماندن.
علی دانم چرا ...
فزت و رب الکعبه
فزت ورب الکعبه
در سال چهلم گروهی از خوارج در مکه جمع شدند و بر کشتگان نهروان گریستند. سه نفر از آنان با هم، پیمان بستند که در یک شب حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و عمروعاص و معاویه را بکشند.
ابن ملجم مرادی « لعنت الله علیه » کشتن حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را بر عهده گرفت و وارد کوفه شد وبا کمک قطام بنت أخضر که ابن ملجم قصد ازدواج با او را داشت، وبا همدستی شبیب بن بجره و وردان بن مجاله تصمیم خود را عملی کردند.
در صبح نوزدهم بعد از اذان صبح، حضرت امیر المؤمنین علیه السلام وارد مسجد شدند وصدای نازنین ایشان به « یا ایها الناس، الصلاة » بلند شد.
سپس آن حضرت مشغول نماز شد. هنگامی که در رکعت اول سر مبارک را از سجده برداشت، شبیب بر آن حضرت حمله ور شد، ولی شمشیرش خطا کرد. بلا فاصله ابن ملجم « لعنت الله علیه » حمله کرد و شمشیر او فرق مبارک آن حضرت را شکافت ومحاسن شریفش به خون دل، خضاب شد وصدای مبارکش بلند شد : « بسم الله وبالله وعلی ملّه رسول الله، فزت ورب الکعبه »
صدای جبرئیل بلند شد : « تهمدت والله ارکان الهدی وانطمست أعلام التقی وانفصمت العروة الوثقی، قتل
ابن عمّ المصطفی، قتل الوصی المجتبی، قتل علی المرتضی، قتله أشقی الا شقیاء».