علی دانم چرا ...
علی دانم چرا فزت ورب الکبه گفتی
علی دانم چرا در سفره عقدت،
که یک سجاده بودی در دل محراب،
برای وصل معشوقت،
بسان عاشقان، لبیک را گفتی،
***
چرا که بعد پیغمبر،
وبعد همسرت زهرا
کسی محرم نمی دیدی
که راز خویش را گویی
ولیکن نیمه شب
ره در بیابان می نمودی
سر میان چاه می کردی
و راز دل به چاه آب می گفتی
***
علی راحت شدی از مارقی
از ناکثین
از قاسطین
علی راحت شدی از آن دنی مردم،
***
همانها که به صفین در دلت خونها نمودند
در صف میدان
همانها که به محض دیدن قرآن
به روی نیزه دشمن
سلاح خود به زیر آورده و اعلام بنمودند
آتش بس !
وتو فرمانده لشکر
وتوآوای پیغمبر
به آنها بانگ در دادی :
که ای مردم،
منم قرآن .
واین قرآن که می بینی برسر نیزه
فریب است وریا کاری
ولی افسوس
صد افسوس
هزار افسوس!!!
که آن کج فهم ها،
آن بی شعوران
برسرت فریادها کردند.
که ما وجنگ با قرآن ؟؟؟!!!
***
علی راحت شدی از آن دنی مردم
همانها که به نام یاری اسلام
به منبرها همی رفته
به تو دشنام میدادند.
ومی گفتند این مردم :
علی در خط رهبر نیست،
علی یار پیمبر نیست
عجب ، هیهات !
***
علی راحت شدی از خون دل خوردن
علی راحت شدی از شقشقیه گفتن و
در چشم خارو
استخوان درحلق ودر بین هزاران مسلم و
در خانه تک ماندن.