عنایت خاصّ حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) به مرد فقیر
در نجف اشرف مرد فقیری زندگی می کرد. روزی که از تنگدستی به ستوه آمد و پناه به حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)برد و گفت: ای مولای عزیز، عنایتی بفرمائید و از این تنگدستی نجاتم دهید.
شب در عالم خواب ندایی از یک منادی غیبی به گوشش رسید که گفت: برو پیش راجهی هندی به او بگو: «به آسمان رود و کار آفتاب کند».
مرد فقیراز خواب بیدار شد و تعجب کرد که یعنی چه؟ آیا این خواب بوده یا خیال. دوباره به حرم رفته و از امام درخواست کمک کرد و باز همان خواب را دید که برو پیش راجهی هندی و بگو به آسمان رود و کار آفتاب کند.
از خواب بیدار شد و تعجبش بیشتر شد که این کار چه تناسبی با خواستهی من دارد؟ راجهی هندی از شخصیتهای ثروتمند و قدرتمند منطقه است و هیچگونه آشنایی و سخنیتی با من ندارد. اولاً من چگونه خودم را به او برسانم و بعد بدون هر سابقه و لاحقهای به او بگویم به آسمان رود و کار آفتاب کند. آیا دیوانهام نمی دانند و مسخرهام نمی کنند؟
با همین افکار خوابید و شب سوم نیز همان خواب را دید. وقتی از خواب بیدار شد مطمئن شد که در این جریان راز و رمزی هست و باید تعقیبش کند. لذا تصمیم گرفت که به هر نحوی هست خودش را به آن راجه برساند.
خلاصه پس از تحمل زحمات فراوان درِ خانهی راجه رفت و از نگهبانان و پاسداران تقاضا کرد که پیامی خصوصی دارد که باید به خود راجه برساند. اذن ملاقات حضوری حاصل شد و رفت سلام کرد. مقابلش ایستاد و گفت: به آسمان رود و کار آفتاب کند. راجه از شنیدن این جمله تکانی خورد و با نگاهی غرق در تعجب و حیرت به مرد فقیر خیره شد و گفت: چه گفتی دوباره بگو. و مرد فقیر گفت: به آسمان رود و کار آفتاب کند.
راجه دست مرد فقیر را گرفت و پهلوی خود نشانید و خیلی احترام کرد و در حالیکه فوق العاده خوشحال و مسرور شده بود، دستور داد جوایزی سنگین برای فقیر آماده کنند. آنگاه از فقیر پرسید: تو کیستی و اینجا برای چه آمدی و این جمله را از چه کسی یاد گرفتی و آن را اینجا به چه منظور گفتی؟
فقیر هم ماجرا را آنچنان که واقع شده بود از پناهندگی به حرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) و شکایت از فقر و تنگدستی و بعد سه شب متوالی خواب دیدن و این جمله را در هر سه شب از منادیِ غیبی شنیدن و سپس مأموریت ابلاغ آن را به راجهی هندی مبسوطاً برای او نقل کرد و دید راجه از شنیدن تفصیل ماجرا بسیار خوشحال شد. بعد فقیر به راجه گفت: حالا شما بفرمائید جریان کار شما چه بوده است و شما برای چه این قدر برای من احترام قائل شدید و از شنیدن یک جملهی کوتاه از زبان من این همه جوایز سنگین برایم در نظر گرفتید.
راجه در جواب اندکی تأمل کرد و گفت: من طبع شعر دارم و تا به حال اشعار خوبی در موضوعات مختلف گفتهام. چندی پیش به این فکر افتادم که ابیاتی در فضایل امام امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بگویم و شروع کردم و چند بیت دنبال هم گفتم و رسیدم به این بیت که «به ذرّه گر نظر لطف بو تراب کند» در مصرع دوم ماندم و هر چه فکر کردم که چه بگویم تا با مصرع اول متناسب در آید چیزی به فکرم نرسید. از سایر شعرا کمک خواستم نتیجه نگرفتم و حتی اعلان کرده و برای آورندهی مصرع دوم جایزهی خوبی معین کردم ولی باز نتیجه بخش نشد تا اینکه امروز تو آمدی و این جمله را گفتی و شعرم کامل شد.آری:
به ذره گر نظر لطف بوتراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند
منبع:
صفیر هدایت، شماره22، سلسله مباحث تفسیری سیدمحمدضیاءآبادی، انتشارات مؤسسه بنیاد خیریه الزهراء(س)، آذر90.